پیک سبک باران

إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّی ۖ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

پیک سبک باران

إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّی ۖ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

دلنوشته های آرش نوری

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

پیرمرد می گفت اینجا قبلا" گاوداری بده ، او می گفت سرتاسر اینجا آخور بود و از شب هایی که تا صبح در آنجا بیدار بوده تا گاوهایش زایمان کنند می گفت . البته آنجا دیگر گاوداری نبود ، بلکه تبدیل شده بود به اتاق پذیرایی و ما هم البته میهمان بودیم ، غذای نذری امام حسین علیه السلام بود ، سر سفره دوغ هم بود اما می گفت از بیرون خریده ، پیرمرد دیگر گاو نداشت.

پیرمرد از جوانی اش می گفت از رنج هایی که برای بدست آوردن یک لقمه نان حلال کشیده بود از اینکه تا به حال نمازش قضا نشده بود و از اینکه از هفت سالگی هر صبح روی بام خانه اذان می گفت ، و از تسبیح شب نمایی که قرار بود یکی از میهمان ها برای نماز شبش برایش بیاورد ، پیرمرد ساده تر از آن بود که بخواهد ریا کند (گفتم ریا اصلا پیرمرد کجا و ریا کجا این هم شاید از نفی ضعیف من ر آمد)

پیرمرد از پیری اش می گفت : « اولین چیزی که خدا از آدم می گیرد دندان است ، بعد سوی چشم و بعد قوت زانو و امان از قوت زانو »

پیرمرد آه بلندی کشید ، پیرمرد از داستان گاوی که فروخته بود و آنرا پس آورده بودند می گفت  پیرمرد یواش صحبت می کرد و من همه ماجرا را متوجه نشدم اما فهمیدم حتی هزینه ی رفت و برگشت را هم به طرف پس داده بود.

از احوالات پیرمرد معلوم بود به حرام و حلال خیلی اهمیت می داد ، غذای نذری هم برنج و قیمه بود در بشقاب پلاستیکی ، راستش خیلی خشمزه بود ، هرسال همینطور است و نه اینکه من بگویم همه ی خانواده ام هم این را می گویند ، نمی دانم شاید بخاطر حلال بودنش باشد .

پیرمرد اما نام کربلا که آمد چشمانش پر از اشک شد ، پیرمرد می گفت در آنجا تمام زمین و زمان می گویند « حسین» .

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۰ ، ۰۳:۱۵
آرش نوری

امروز هم گذشت اما امروز مثل هرروز نبود ، هر سال همینطور است ، عاشورا اصلا چیز دیگری است ، نمی دانم چرا اما امروز همه آمده بودند از پیرمردها و جوان های مسجدی گرفته تا جوان هایی که ....

امروز حتی زن های بدحجاب هم آمده بودند ، نه اینکه فکرکنید حواسم پیش آنها بود ، نه ، یکی دوبار که سرم را بالا گرفتم چیزهایی دیدم  امروز همه بودند اما همه آن همه نبودند امروز حتی گوینده ی خبر هم ته ریش داشت ، آری امروز همه بودند اما نمی دانم آیا اگر این همه در کربلا بودند باز هم .....

و اگر به قول شهید آوینی اگر « هیچ را تا به بلای کربلا  نیازموده اند از دنیا نخواند برد » پس ما آیا ....

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند ، نمی دانم چرا ؟ قرار هم نیست همه بدانند چرا ، مگر نه این است که « آنان را که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند » پس اصلا من را ....

نمی دانم امروز چرا دلم نمی آید جمله هایم را تمام کنم ، آخر می ترسم ، می ترسم حرفی بزنم از روی نادانی و دل امام را بشکنم ، آخر حسین جنس غمش فرق میکند ....

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۰ ، ۱۳:۳۷
آرش نوری