اصلا حسین جنس غمش فرق می کند
امروز هم گذشت اما امروز مثل هرروز نبود ، هر سال همینطور است ، عاشورا اصلا چیز دیگری است ، نمی دانم چرا اما امروز همه آمده بودند از پیرمردها و جوان های مسجدی گرفته تا جوان هایی که ....
امروز حتی زن های بدحجاب هم آمده بودند ، نه اینکه فکرکنید حواسم پیش آنها بود ، نه ، یکی دوبار که سرم را بالا گرفتم چیزهایی دیدم امروز همه بودند اما همه آن همه نبودند امروز حتی گوینده ی خبر هم ته ریش داشت ، آری امروز همه بودند اما نمی دانم آیا اگر این همه در کربلا بودند باز هم .....
و اگر به قول شهید آوینی اگر « هیچ را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواند برد » پس ما آیا ....
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند ، نمی دانم چرا ؟ قرار هم نیست همه بدانند چرا ، مگر نه این است که « آنان را که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند » پس اصلا من را ....
نمی دانم امروز چرا دلم نمی آید جمله هایم را تمام کنم ، آخر می ترسم ، می ترسم حرفی بزنم از روی نادانی و دل امام را بشکنم ، آخر حسین جنس غمش فرق میکند ....